تهیه سوسیس و کالباس در ایران به صورت کارخانه ای در سال 1928 میلادی (1317 شمسی) شروع شد. به این صورت که یک نفر روسی به نام افوناسو در بندر انزلی با ماشین کوچک دستی شروع به کار کرد و روزانه مایحتاج عدهای اتباع خارجی و عیسویانی که در آنجا بودند تهیه می کرد.
در سال 1930 یک نفر دیگر از اهالی روسیه به نام لیشینیسکی که نماینده بازرگانی روسیه در بندر انزلی بود و سابقه کالباس سازی در روسیه داشت از آلمان یک کارخانه کوچکی برای مصرف روزانه 50-40 کیلوگرم کالباس وارد کرد و تا سال 1933 میلادی در بندر انزلی مشغول به کار بود.
از آن پس کارخانه را به تهران منتقل و یک نفر متخصص کالباس سازی را از آلمان برای کمک دعوت کرد. همچنین یک نفر از ارامنه و از اهالی سلماس به نام آرزومان آوانسیان که پس از انقلاب روسیه به ایران بازگشته بود با وسایل دستی و در منزلی واقع در خیابان منوچهری – خیابان ارباب جمشید در داخل کوچه ای پاساژ مانند از سال 1924 میلادی به همراه همسر و دو فرزند و چهار کارگر از ارامنه ایران که نسبتی با وی داشتند به تهیه فرآورده های گوشتی (سوسیس و کالباس) اشتغال داشت.
زمانی که کارخانه لیشینیسکی در سال 1312 از بندر انزلی به تهران منتقل شد با آرزومان آوانسیان که در روسیه در کارخانه کالباس سازی کار کرده بود و به علت علاقه و اطلاعاتی که در زمینه تهیه این فرآورده ها داشت و در ایران با همه مشکلات کمبود، سرمایه و امکانات به تولید اشتغال داشت،شریک شد و به این ترتیب در پایتخت، اولین کارخانه کالباس سازی بنا نهاده شد.
دیری نگذشت که لیشینیسکی به روسیه بازگشت و کارخانه را به آرزومان واگذار کرد. در این موقع کشتار خوک هر هفته 5-4 رأس و صرف هفتگی گوشت گاو 500-400 کیلوگرم بود.در واقع کارخانه بزرگ آرزومان که در سال 1337 در محل فعلی خود در جنوب غربی تهران، یافت آباد تأسیس شد و امروزه بزرگترین کارخانه تولید فرآورده های گوشتی (سوسیس و کالباس) است،اولین کارخانه تولید این فرآورده در ایران می باشد. همچنین کارخانه دیگری به نام اصل بلور در سال 1930 میلادی (1309 شمسی) در تهران آغاز به کار کرد و تولید روزانه آن هم بسیار کم بود که به وسیله شخصی به نام اختیاری بنا نهاده شده بود که بعداً آن را به شابلیان یکی از ارامنه ایران واگذار کرد که سپس شابلیان آن را به میکائیلیان واگذاشت که عملاً وارث دومین کارخانه بزرگ و مجهز این فرآورده که در سال 1338 شمسی به وسیله میکائیلیان در محل فعلی کارخانه واقع در کاظم آباد مجیدیه در شمال شرقی تهران احداث شده است، میباشد.
منبع: اینترنت
« بگذار سرزمین ام را
زیر پای خود احساس کنم
و صدای رویش خود را بشنوم»
نمیدانم برای چه به شما نامه مینویسم چون باعث شدید بعد از مدتها دوباره بنویسم و یا بدین خاطر بوده که به خاطر حرفهاو کارها و رک بگویم قیافه تان کاندید چهره سال مجله تایم بوده اید.
از اعتماد به نفس بالای شما شروع میکنم که جدا قابل تحسین است. ملت به سراشیبی سقوط افتاده اما شما همچنان همه چیز را آرام میبینید. من نه در کشوری دیگر زندگی میکنم و نه فضایی هستم. در لابلای همین مردم می چرخم و میبینم اقتصاد ایران از سال ۸۴ وبایی شده!! مایحتاج اصلی مردم به دو سه برابر قیمت رسیده و تابع هیچ نمودار خاصی نیست. یادش بخیر زمانی وقتی تعارفی رد و بدل میشد ایرانیان به یکد یگر میگفتند بفرمائید منزل ما٬ یک نان و پنیری هست دور هم بخوریم اما امروز به صرفه نیست بگوییم پنیر و باید بگوییم بفرما مرغ!! شما بگو مرغ کیلو دو هزارتومانی بهتر است یا پنیر چهار هزار تومانی؟ !! مردم گوشت که نمیخورند قیمت حبوبات در این چند ماه اخیر با سرعت عجیبی بالا می رود. سبزی هم گران شده. گوجه و بادمجان هم که کالای لوکس شده اند شما بگو مردم چه بخورند؟
یادم می آید تا زمانی که خاتمی بود همه معترض بودیم که چقدر حرف میزند ولی امروز شما شرایط را طوری رقم زده اید که متوجه شدیم عجب رئیس جمهوری داشتیم قدرش ندانستیم! تیپ و قیافه که نامبر وان٬ سخنوری و سواد در درجه عالی و بر خلاف اینکه تکیه اش به توسعه سیاسی بود اقتصاد ایران را شکوفا کرده بود. امروز به این نتیجه رسیده ام. بی انصافی است حقیقت را نگوییم.
آقای احمدی نژاد! بعد از هر سخنرانی شما باید منتظر زلزله هایی در کشور باشیم. دست روی گوشی موبایل و تعرفه وارداتش گذاشتید آنهم تکنولوژی که اصلا نداریم٬قیمتش را افزایش دادید و بازار گوشی های قاچاق را رواج دادید. بورس را از رونق انداختید و اتفاقاتی که من در توانم نیست بنویسم.
به هر حال احساس میکنم سالهای سختی در انتظار ماست. کمی تامل کنید. دگرگونی سخت نیست. آدم عاقل هر حرفی را به زبان نمی آورد. پایان!
م.ف (شنبه بازار)
شهدا بین دو راه مجبورند یکی را انتخاب کنند.
یا فراموش شوند و یا مورد سو استفاده قرار گیرند.
ولتر
شبی با دوستان قدم می زدیم زیر آسمان پرستاره و سیاه این مرز وبوم (انزلی خودمون) که یهو یه عده انسان پت و پهن مثه کبریت با یالهای افراشته ریختن سر یه بدبخت تر از خودشون، واسه چی؟شاید واسه گرفتن حق! ولی قطعا حق نبوده، بابا مرام،
مردانگی...
آخر قضیه بعد از چند تا صحنه فردینی و قیصر بازی و گذر فلزات براق از روی سروصورتها،ما بودیم یک غریبه مثه خیلی های دیگه که هرروز از کنارشون رد میشی ونمیدونی تو هم غریبه ای ولی اون بنده خدا اونقدر داغون بود که غربتش شده بود
قربت...
نمیدونم تو فرهنگ ما مرام چیه؟ بعضیا میگن مرام زدن دو استکان زهرماری و بعد زدن تو سر یه بدبخت که تو از اون بدبخت تری ولی حالیت نیست و شاید کشیدن سیگاری...؟ شاید هم اثبات تساوی یک با ده که تو ولایت ما عین ِ
مرامه...؟
رشتی بودن یا انزلی چی بودن ؟ سیاه و سفید بودن؟ پشت مو یا داریوش؟ کفش نایک یا آدیداس؟ زیر پل یا گلسار حالا جدیدا هم دهکده ساحلی که هنوز دعواست که انزلیه یا رشت، ما هم
موندییم...؟
نمیدونم؟ ما که اینهمه تو این شهر و دیار موندیم نفهمیدیم چی هستیم کی هستیم ... فقط دارم میبینم ما ایرانیا به جای هموطن بودن، به جای یه دست بودن داریم از هم دور میشیم... داریم همدیگرو پاره میکنیم واسه هیچی... به جای اینکه پشت هم روبگیریم، پشت پا میزنیم آره همین من و تو... ما.
چرا ما جوونا،فقط منو توی انزلی چی یا رشتی نه! ما ایرانیا رو اینقدر از خودمون دور کردن... چرا دور شدیم ازآنچه سالهای پیش بودیم و چرا فراموش شدیم که توی این دنیای بزرگ ما هم
هستیم؟
این نسل که تقویم سیاسی عوض کرد، این نسل که زیر فشار هموطن نماهای انسان دوست {...} دوام آورد و به حیاتش ادامه داد و تکان خورد... هر چه بیشتر خورد بیشتر گفت حالا چرا...؟ چرا همگی گرگ شدیم؟
مگر ما انسانها فاقد غیرت شدیم، فاقد مردانگی و... . اگه بهتر نگاه کنی میبینی که مرام چیه و غیرت
کجاست...
و حال اینجا و اینبار این چرایی بزرگ است نه به تو پدر و نه به تو مادر، نه به تو رئیس و نه به توی
مسؤل!
بلکه به
خودمان...
هر آنکس که خر شود مسلما بر او سوار شوند!
چرا روزگارمان را با دست های خودمان چنین کردیم که شد همه اش دود... دود... زیر سایه.{...}
حسین صفاریان