گاه نامه وارش

گاهی از بندر انزلی به روز میشود

گاه نامه وارش

گاهی از بندر انزلی به روز میشود

نامه ای به احمدی نژاد

« بگذار سرزمین ام را
زیر پای خود احساس کنم
و صدای رویش خود را بشنوم»

نمیدانم برای چه به شما نامه مینویسم چون باعث شدید بعد از مدتها دوباره بنویسم و یا بدین خاطر بوده که به خاطر حرفهاو کارها و رک بگویم قیافه تان کاندید چهره سال مجله تایم بوده اید.

از اعتماد به نفس بالای شما شروع میکنم که جدا قابل تحسین است. ملت به سراشیبی سقوط افتاده اما شما همچنان همه چیز را آرام میبینید. من نه در کشوری دیگر زندگی میکنم و نه فضایی هستم. در لابلای همین مردم می چرخم و  میبینم اقتصاد ایران از سال ۸۴ وبایی شده!! مایحتاج اصلی مردم به دو سه برابر قیمت رسیده و تابع هیچ نمودار خاصی نیست. یادش بخیر زمانی وقتی تعارفی رد و بدل میشد ایرانیان به  یکد یگر میگفتند بفرمائید منزل ما٬  یک نان و پنیری هست دور هم بخوریم اما امروز به صرفه نیست بگوییم پنیر و باید بگوییم بفرما مرغ!! شما بگو مرغ کیلو دو هزارتومانی بهتر است یا پنیر چهار هزار تومانی؟ !! مردم گوشت که نمیخورند قیمت حبوبات در این چند ماه اخیر با سرعت عجیبی بالا می رود. سبزی هم گران شده. گوجه و بادمجان هم که کالای لوکس شده اند شما بگو مردم چه بخورند؟

یادم می آید تا زمانی که خاتمی بود همه معترض بودیم که  چقدر حرف میزند ولی امروز شما شرایط را طوری رقم زده اید که  متوجه شدیم عجب رئیس جمهوری داشتیم قدرش ندانستیم! تیپ و قیافه که نامبر وان٬ سخنوری و سواد در درجه عالی و  بر خلاف اینکه تکیه اش به توسعه سیاسی بود  اقتصاد ایران را شکوفا کرده بود. امروز به این نتیجه رسیده ام.  بی انصافی است حقیقت را نگوییم.

آقای احمدی نژاد! بعد از هر سخنرانی شما باید منتظر زلزله هایی در کشور باشیم. دست روی گوشی موبایل و تعرفه وارداتش گذاشتید آنهم تکنولوژی که اصلا نداریم٬قیمتش را افزایش دادید و بازار گوشی های قاچاق را رواج دادید.  بورس را از رونق انداختید و اتفاقاتی که من در توانم نیست بنویسم.

به هر حال احساس میکنم سالهای سختی در انتظار ماست. کمی تامل کنید. دگرگونی سخت نیست. آدم عاقل هر حرفی را به زبان نمی آورد. پایان!

م.ف (شنبه بازار)

شهدا

شهدا بین دو راه مجبورند یکی را انتخاب کنند.

    یا فراموش شوند و یا مورد سو استفاده قرار گیرند.

ولتر

سه نقطه مرام!

 

شبی با  دوستان  قدم می زدیم  زیر آسمان پرستاره و سیاه این مرز وبوم (انزلی خودمون) که یهو یه عده انسان پت و پهن مثه کبریت با یالهای افراشته ریختن سر یه بدبخت تر از خودشون، واسه چی؟شاید واسه گرفتن حق! ولی قطعا حق نبوده، بابا مرام،

 مردانگی...

آخر قضیه بعد از چند تا صحنه فردینی و قیصر بازی و گذر فلزات براق از روی سروصورتها،ما بودیم یک غریبه مثه خیلی های دیگه که هرروز از کنارشون رد میشی ونمیدونی تو هم غریبه ای ولی اون بنده خدا اونقدر داغون بود که غربتش شده بود

قربت...

نمیدونم تو فرهنگ ما مرام چیه؟ بعضیا میگن مرام زدن دو استکان زهرماری و بعد زدن تو سر یه بدبخت که تو از اون بدبخت تری ولی حالیت نیست و شاید کشیدن سیگاری...؟ شاید هم اثبات تساوی یک با ده که تو ولایت ما عین ِ

مرامه...؟

رشتی بودن یا انزلی چی بودن ؟ سیاه و سفید بودن؟ پشت مو یا داریوش؟ کفش نایک یا آدیداس؟ زیر پل یا گلسار حالا جدیدا هم دهکده ساحلی که هنوز دعواست که انزلیه یا رشت، ما هم

 موندییم...؟

نمیدونم؟ ما که اینهمه تو این شهر و دیار موندیم نفهمیدیم چی هستیم کی هستیم ... فقط دارم میبینم ما ایرانیا به جای هموطن بودن، به جای یه دست بودن داریم از هم دور میشیم... داریم همدیگرو پاره میکنیم واسه هیچی... به جای اینکه پشت هم روبگیریم، پشت پا میزنیم آره همین من و تو... ما.

چرا ما جوونا،فقط منو توی انزلی چی یا رشتی نه! ما ایرانیا رو اینقدر از خودمون دور کردن... چرا دور شدیم ازآنچه سالهای پیش بودیم و چرا فراموش شدیم که توی این دنیای بزرگ ما هم

هستیم؟

این نسل که تقویم سیاسی عوض کرد، این نسل که زیر فشار هموطن نماهای انسان دوست {...} دوام آورد و به حیاتش ادامه داد و تکان خورد... هر چه بیشتر خورد بیشتر گفت حالا چرا...؟ چرا همگی گرگ شدیم؟

مگر ما انسانها فاقد غیرت شدیم، فاقد مردانگی و... . اگه بهتر نگاه کنی میبینی که مرام چیه و غیرت

 کجاست...

و حال اینجا و اینبار این چرایی بزرگ است نه به تو پدر و نه به تو مادر، نه به تو رئیس و نه به توی

 مسؤل!

بلکه به

خودمان...

هر آنکس که خر شود مسلما بر او سوار شوند!

چرا روزگارمان را با دست های خودمان چنین کردیم که شد همه اش دود... دود... زیر سایه.{...}

 

حسین صفاریان