گاه نامه وارش

گاهی از بندر انزلی به روز میشود

گاه نامه وارش

گاهی از بندر انزلی به روز میشود

برای آن کسانی که انجمن (forum) و ویکی (wiki) را محلی برای توصیف شغل و مهارت هایشان میکنند خواندن این مطلب را توصیه میکنیم.

داستان عجیبی شده، این وارش...

یکی میگوید دمتان گرم، یکی بد و بیراه میگوید، یکی هم ... به هر حال ما تا آخرش هستیم. کوتاه نمی آییم. هرچند که دستمان از همه جا کوتاه و گردنمان از مو هم باریکتر است.

آنهایی که وارش را دوست دارند می مانند و آنهایی که گذری می آیند ، گذری هم میروند.

در مجموع ما کارمان را نرم نرمک انجام می دهیم. صعود می کنیم و به ناگاه صقوط می کنیم! چپ می رویم. راست میرویم. تلو تلو  میخوریم. اما راه میرویم. به سمت جلو...

نظرات 12 + ارسال نظر
ناهید چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:21 ق.ظ

کمپین یک میلیون امضایی در حاشیه خیابان داغ کلید خورد






حضور زنان در جریان انقلاب بهمن سال ۱۳۵۷

"ای زن ای حضور زندگی ،به سر رسید زمان بندگی،جهان دیگری ممکن است..." کمتر از سه ماه پس از تجمع 22 خرداد زنان و مردان تحول خواه در میدان هفت تیر پایتخت که با خشونت به پایان رسید،عصر ملس یک روز داغ شهریوری و خیابانی از خیابان های شهرک غرب تهران میزبان صدها نفر از زنان و مردان تحولخواه شد تا بار دیگر اعتراض خود به مجموعه قوانین موجود در جمهوری اسلامی که زنان را جنس دوم قلمداد کرده،آن هم در جامعه ای که بیش از 60 درصد از پذیرفته شدگان دانشگاهها ی کشور را زنان تشکیل می دهند ابراز دارند.

*کمپین در حاشیه خیابان داغ *







صدها نفر از فعالین سیاسی،دانشجویی و کارگری کشور که راس ساعت مقرر در محل، برای ساماندهی کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز گرد هم آمده بودند پشت درهای بسته سالن اجتماعات رعد سرگردان ماندند تا خبر رسید اداره اماکن نیروی انتظامی با برگزاری این نشست مخالفت کرده و درهای سالن به روی حضار همچنان بسته می ماند . گفتند که مسئولین ذی ربط به صراحت اعلام کرده اند این قوانین بر گرفته از شریعت اسلام هستند و در بیشتر کشورهای اسلامی نیز هیچ اعتراضی به آنها صورت نمی گیرد و اعتراض به این قوانین در ایران مخالفت با اسلام است. آنگونه که برخی فعالین جنبش زنان که به مقامات ذی ربط مراجعه کرده بودند روایت می کردند توصیه مسئولین، رجوع به کتاب آسمانی مسلمانان و پیدا کردن راهی از میان متون قرآن بوده است. با این همه،تلاش های فعالین زن برای حل مشکل و ورود به سالن اجتماعات به جایی نرسید و سر آخر، کلید کمپین مذکور در حاشیه خیابان داغ زده شد و با اعلام رسمی افتتاح کمپین و عضویت افراد در آن، این خیابان داغ شهریوری بود که با کف زدن ممتد حضار، گواهی داد که حرکت آغاز شده است. تکاپو خیلی زود آغاز شد. امضاها گرد هم آمد،اعلام آمادگی افراد برای شرکت در کلاس های کارگاهی و آموزشی اعلام شد و تنی چند از حضار نیز با ذکر سخنان کوتاهی کمپین در خیابان گرم را گرمتر کردند.







گفته شد که شاید روند جمع آوری یک میلیون امضا در روند بلند مدتی حدود یک سال به طول بینجامد. شیرین عبادی،برنده جایزه صلح نوبل، در سخنان کوتاه خود در میان جمعیت بر غیر قانونی بودن اقدام اماکن مبنی بر بستن درب سالن به روی حضار تاکید کرد و از آغاز این حرکت به هر شکل ممکن حتی در حاشیه خیابان گفت.

*لغو قوانین تبعیض آمیز*







در بخشی از بیانیه این کمپین با اشاره به برخی از قوانین تبعیض آمیز در جمهوری اسلامی به مسولیت کامل کیفری یک دختر نه ساله اشاره شده است که اگر مرتکب جرمی شود که مجازات آن اعدام است دادگاه می تواند او را به اعدام محکوم کند.. همچنین به قوانین مربوط به شهادت زن،حضانت و.. اشاره شده است.

امضا کنندگان این کمپین در بیانیه خود تصریح می کنند که مهم ترین ضابطه در حقوق بشر عدم تبعیض بر مبنای جنس،قوم و مذهب و.. است. " ما امضا کنندگان این بیانیه خواستار رفع تبعیض از زنان در کلیه قوانین بوده و از قانونگذاران می خواهیم که نسبت به بازنگری و اصلاح قوانین بر اساس تعهدات بین المللی دولت اقدام نمایند.

*اجتهاد مجتهدین نیاز نیست *





تکه دوزی با مضمون همبستگی زنان

این کمپین با انتقاداتی از سوی برخی از جریان های دانشجویی کشور نیز مواجه شد. این طیف معتقد بود که باید از اشتباهات تاریخی جنبش زنان در ایران و کشورهای دیگر اجتناب کرد. از این رو ،باید بر حداقلی بودن خواسته ی برابری قانونی تاکید ورزید و اعتلای جنبش زنان را هدف خود قرار داد. به باور این گروه از منتقدان علاوه بر گرایشات کاملا لیبرال که در طرح این کمپین دیده می شود اشاراتی مانند اشاره به نقش تعهدات بین المللی حکمومت ایران و... روش مبارزاتی جنبش زنان را در روبنای سیاسی به روش لیبرالی شبیه می سازد و با تکیه بر اصلاحات از پایین در تناقض قرار دارد. این گروه از منتقدان با طرح پرسشی مبنی بر اینکه آیا مطرح نکردن مساله ای مثل خشونت خانگی و سواستفاده های جنسی در خانواده به مفهوم افتادن به این گرایش لیبرالی نیست که قصد دارد حریم خصوصی افراد را از عرصه عمومی جدا کند؟ آیا چنین رویکردی به باز تولید اسطوره کانون گرم خانواده منجر نخواهد شد؟ با اشاره به طرح مساله اجتهاد در این کمپین و اشاره به نام دو آیت الله جمهوری اسلامی،آیت الله بجنوردی و صانعی معتقد است که طراحان کمپین به این نکته توجه نمی کنند که بهترین دفاع از خواسته های مطرح شده، انسانی بودن آنهاست و نیازی به دفاع درون مذهبی از این خواسته ها نیست.... به باور آنها مطرح کردن بحث اجتهاد به مفهوم این است که جنبش زنان از این به بعد اجتهاد مجتهدین در مورد مسائل زنان را خواهد پذیرفت و باید در انتظار مخالفت آن ها با طرح خود نیز باشد...

*حرکت به سوی توده مردم*





عکس های تجمع از :آرش آشوری نیا ، کسوف - بچه ها دور عمو ناصر رو گرفتند. اوون داره مثلا با من حرف می زنه و جواب پرسش یکی از زنان شرکت کننده در کمپین رو می ده.



دکتر ناصر زرافشان، وکیل قتل های سیاسی موسوم به "قتل های زنجیره ای" و عضو برجسته کانون نویسندگان ایران که برای چند روز از زندان به مرخصی آمده است در میان شور و هیاهو دست در دست همسرش هما، وارد جمعیت شد. در حالی که یاران،زرافشان را دوره کرده بودند،وی پس از امضای بیانیه کمپین در گفتگو یی ضمن امیدوار کننده خواندن چشم انداز این حرکت خاطر نشان کرد که باید نگاه کرد و دید که از مشروطیت به این سو دلیل نرسیدن درست پیام آنان که سرهایشان بالای چوبه دار رفت به توده مردم چه بوده است؟! « این مساله مربوط به آرمانخواهی در ابعاد کلی تر آن است. مساله حقوق زن یک بخش آن محسوب می شود. یک سری آدم که در آن سو دیدند دنیا چه خبر است ،دیگر وضعیت موجود در کشور خود را نمی توانستند تحمل کنند. سعی کردند این آرمانها را در سطح جامعه تبلیغ کنند اما نتوانتند با بسط دادن آنها،این آرمانها را به دل توده مردم ببرند. در حالی که در جوامعی که این افکار متبلور شده است ،مسیر پایین به بالا طی شد. یعنی توده عادی مردم خواسته های داشت،تعدادی از روشنفکران که بهتر می توانستند تحلیل کنند مطالبات مردم را جمع بندی کردند و اعلام کردند. ولی وقتی که ایده آل های انقلاب فرانسه به دنیا صادر شد،برای ما خارج به داخل بود. گروهی از زنان زودتر این پیام ها را گرفتند و آرزویشان این است که پستوی ذهن آن زنی را هم که در طبقه پایین جامعه له شده است را نیز روشن کند. در جامعه ما این فکر قرار است از بالا به پایین برود در حالی که در جوامعی که افکار فمینیستی متولد شد این روند از پایین به بالا بوده است. مسیر آنها از داخل به خارج بود و ما بر عکس.» دکتر زرافشان تنها راه به بار نشستن و نتیجه دادن چنین تکاپوهایی را ارتباط گرفتن با توده عادی مردم عنوان کرده و تصریح می کند « او که بیش از من و شما در معرض این فشار و تبعیض و تضییع حق هست باید به این نتایج برسد. خوشبختانه در نگاه اجمالی که من به این جریانات اخیر داشتم دیدم که ظاهرا چنین اراده ای وجود دارد اما از نظر تا عمل یک کهکشان راه است. زمانی که این فکر به قلب جامعه و توده فرودست مردم برده شد می توان به نتیجه بخش بودن حرکت امیدوار شد. در آن صورت چهار تا مامور امنیتی نمی توانند درهای سالن اجتماعات را به روی کسی ببندند. آنها خود به خود،حساب کار خود را می کنند. اگر این حرکت در همین سطح بماند و در همین بالا متوقف ماند بی نتیجه می ماند. باید به این حرکات روح جمعی داد. ما ستمکش ترین قشر جامعه نیستیم. مهار کردن حرکت وقتی در سطوح بالای جامعه قرار دارد برای نیروهای سرکوبگر راحت است. به راحتی در را به روی شما می بندند اما زمانی که آن قشر پایین تر و توده وسیع مردم آمدند پشت این در این نیروها دیگر حساب کار خود را می کنند.»

چهرهای مختلف سیاسی و اجتماعی،طیف های مختلف دانشجویی و نیز تعدادی از روزنامه نگاران کشور در این نشست که سرانجام در حاشیه خیابان آغاز به کار و ادامه یافت شرکت داشتند. از آن جمله می توان به چهره هایی همچون ناصر زرافشان، فریبرز رئیس دانا، شیرین عبادی، نوشین احمدی خراسانی،بابک احمدی، مرضیه مرتاضی لنگرودی، شهلا انتصاری،ژیلا بنی یعقوب، بینا داراب زند،ناهید خیرابی، ،علیرضا جباری،بهمن دارالشفایی، شیوا نظر آهاری،فواد شمس،کاوه مظفری و... اشاره کرد.







+ نوشته شده در دوشنبه ششم شهریور 1385ساعت توسط سهیل آصفی | 10 نظر
--------------------------------------------------------------------------------

من،نام کوچکم سهیل،نام فامیلم آصفی . زاده شدم در سیزدهم آبان ماه یک هزار و سیصد و شصت و یک خورشیدی. شناسنامه ام را یک سال بزرگتر کردند تا زودتر به مدرسه بروم،تا زودتر بزرگ شوم،بزرگ!،اما من همچنان کوچک ماندم... روزنامه نگارم و دانشجوی رشته سینما. جستجو ،مرا به هر وادی می کشاند. رهای رهای رها... باشد که تقوای ما خاموشی نباشد...
--------------------------------------------------------------------------------

صفحه نخست
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ

پیوندهای روزانه
--------------------------------------------------------------------------------
در مورد "هما" قضیه چه بود؟،فرید ادیب هاشمی:گفته های آقای ابوطالب به خبرنگار سایت روز در باره ی تلویزیونهای ماهواره ای و طرحی که برای استفاده ی مدیریت شده از برنامه های ماهواره ای دنبال می کنند، برای من ِروزنامه نگار شاغل در یکی از...
تقدیم به پرگشودگان عاشقی که نگاهشان به مرگ، زندگی، دشمن و دوست، راست بود.تقدیم به شیدا و شیوا هایی که با شیدایی بر مرگ پرگشودند.جمعه دهم شهریور به یادشان شمعی بیافروزیم؛ مهدی حسین زاده
طنز تاریخ اینکه این آقایان (سلطنت طلب ها و طرفداران مشروطه سلطنتی) خود را تنها مدافعان مشروطه قلمدادکرده و برای آن سالگرد پشت سالگرد می گیرند. انگار که پیشقراولان مشروطیت، علی مسیو ها، حیدر عمواوغلو ها، امیر خیزی ها و ستارخان ها وباقرخان ها و...
وزارت ارشاد: هر گونه همکاری، حضور در برنامه‌ها، سفارش‌آگهی، مصاحبه، مشارکت‌ در تولید برنامه‌ها با این شبکه‌ها غیرمجاز بوده و تبعات قانونی دارد.
مرگ دسته جمعی 24 دانش آموز در راه مشهد، بی بی سی:جاده های ایران برای چهارمین بار در تابستان سال جاری صحنه مرگ دسته جمعی بیش از بیست نفر بر اثر سانحه رانندگی شد.
"بگو نه"، شعار اصلی ماست؛میدان زنان:ترانه های فمنیستی قادرند خود آگاهی جنسیتی را از سطح فعالان جنبش زنان وارد مردم کنند...
دبیر کانون عالی شوراها تفکر حاکم بر پیش نویس اصلاحیه قانون کار را تفکر سرمایه داران سنتی و مبتنی بر استثمارنیروی کار عنوان کرد و گفت: این اصلاحیه چنانچه قانون شود و اجرایی گردد، شیرازه صنعت و اشتغال را به هم خواهد ریخت...؛ ایلنا
در این میان نکته ی قابل توجه ان است که جمهوری اسلامی در پی آن است که دانشجویان فعالی را که کمتر شناخته شده هستند را بازداشت کند و این سری از بازداشت ها بیم یک سناریو نویسی جدید برای برخورد با دانشجویان و فعالین اجتماعی و سیاسی را می برد!...
دولت علیه دولت :چنین سیستمی را دولت احمدی نژاد نمی تواند به سادگی بسمت منافع ویژه گروهی خود بچرخاند و وادارش کند که در درجه اول خدمتگزار این منافع ویژه باشد. چنین سیستمی چنانچه از شواهد آشکار پیداست تا آخر در برابر هر تلاشی در تغییر اولویت های...
شهریور ۱۳۶۷ و آنان که روان واژه ها بودند،کسان و ناکسان، سوگنامه، میرزاآقا عسگری(مانی):محمد دریاباری که در دهه ی چهل برخی از شعرهایش در مجلات آنزمان منتشر شده بودند را از نزدیک می شناختم. محمد از دوستان نزدیک مرتضا میثمی بود که او هم در زندان...
آرشیو پیوندهای روزانه

نوشته های پیشین
--------------------------------------------------------------------------------
شهریور 1385
مرداد 1385
تیر 1385
خرداد 1385
اردیبهشت 1385
فروردین 1385
اسفند 1384
بهمن 1384
دی 1384
آذر 1384
آبان 1384
مهر 1384
شهریور 1384
مرداد 1384
تیر 1384
خرداد 1384
اردیبهشت 1384

پیوندها
--------------------------------------------------------------------------------
روز
شرق
بی بی سی
گویا دات کام
خبرنامه گویا
اخبار روز
کیهان
آذین داد
روشنگری
پیک نت
سرمایه
رضا خجسته رحیمی
مسعود بهنود
یا لثارات الحسین
فرید مدرسی
آشوب
احمد شاملو
بهروز صفری
سیاهکل
آرشیو مارکسیسم
آوای آزاد- اشعار شاعران نامی معاصر
پرستو دوکوهکی
نسیم خلیلی
احمد سیف
حنیف مزروعی
بابک مهدیزاده
نوید نو
صدای مردم
شهروند
آرش سیگارچی


RSS

POWERED BY: BLOGFA.COM
TEMPLATED BY: GILIRAN

وارشجو جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:10 ب.ظ



دادخواهان کشتار 67: امروزخاک عطرآگین خاوران غرق در گل و بوسه شد. گزارشی از برگزاری سالگرد دهم شهریور



گلزار خاوران امروز دهم شهریور 1385 میزبان جمع کثیری از مردم میهنمان بود.امروز خاوران بار دیگر، غرق در گل و بوسه شد ولبخندی بر لبان مادران و پدران داغدیده جانباختگان کشتار 67 نقش بست . پدران و مادران، همسران و فرزندان این جانباختگان امروز درد و رنج خویش رادر گرمای وجود انبوهی از مردم، که بطور وسیع در این مراسم شرکت کرده بودند، لحظه ای به فراموشی سپردند.
در گوشه ای خواهریکی از جانباختگان با گریه می گفت " دیگر تنها نیستیم. امروز بسیاری از مردم خاوران را می شناسند، آنهمه درد و رنجی که برای حفظ این خاک کشیدیم دارد ثمر می دهد".
حضور جمعیت به حدی بود که خیابان منتهی به این گلزار کاملا مسدود شده بود. همه با بغلهای گل، بسمت آرامگاه عزیزانشان در حرکت بودند .
نیروهای انتظامی در محل مستقر شده بودند و از ورود جوانان مجرد جلوگیری می کردند. درب اصلی خاوران را بسته بودند و درب پشت این" گلزار" را که محل دفن بهائیان است، باز کرده و در ابتدا از شرکت مردم در مراسم جلوگیری کرده و پس از اعتراض و پافشاری آنان، فقط تعدادی را به نوبت به داخل می فرستادند و تا خروج آنان از ورود بقیه به داخل جلو گیری می کردند.
برخی ازافراد نیروهای انتظامی و چند تن نیز با لباس شخصی از جمعیت داخل گلزار خاوران و خارج از آن فیلم و عکس می گرفتند. این افراد در تمام طول مراسم در محل حضور داشتند و چندین ماشین نیروی انتظامی در خیابان های کوچک داخل خاوران پارک شده بود.اما در جریان برگزاری مراسم برخوردی پیش نیامد. فقط در مراحل پایانی مراسم، درگیری هائی با چند نفر پیش آمد و بر اساس گفته یکی از افراد شرکت کننده در مراسم، ماموران انتظامی چند نفر را بازداشت نموده و تا لحظه تنظیم این خبر هنوز آزاد نشده اند.
حضور و حمایت گسترده مردم از مراسم امروز موجی از شادی و شعف در دل خانواده های این جانباختگان بوجود آورده بود که هیچ قلمی یارای بیان و تصویر آن نیست.
حضور فعال جوانان و مردمی که بعضا برای اولین بار به این گلزار آمده بودند، پاسخی شایسته به خانواده هایی بود که هیجده سال با درد و رنج بسیار، برای حفظ خاطره عزیزانی که در گلزار خاوران خفته اند،از هیچ تلاشی دریغ نکرده بودند.
مراسم امسال، همانند سالهای پیش با یک دقیقه سکوت و ادای احترام به جانباختگان آغاز شد و پس از آن عده ای از حضار که بعضا از دیگر نقاط ایران به تهران آمده بودند، از خاطرات خود با این عزیزان سخن گفتند. شعر و سرود خوانی و مرثیه های محلی نیز در آخر مراسم، به رسم هرساله خوانده شد. شرکت کنندگان در این مراسم همگی سرود خوانان دور تا دور مکانی که عزیزانشان آرام در آن خفته بودند، می گشتند وهمزمان گلهایی را که در دست داشتند بر زمین خاوران می گذاشتند .
ناصر زرافشان وکیل شجاع در بند، که به دلیل بیماری در مرخصی است، با حضور خود در این مکان و ایراد سخنانی در لزوم شرکت در این مراسم، شور و شعفی تازه به جمع بخشید و مردم با شعار زندانی سیاسی حمایتت می کنیم از او استقبال کردند.

دادخواهان کشتار 67
دهم شهریور 1385

مینا شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:20 ب.ظ



یادمان جانباخنگان سال 67 در گلزار خاوران


یاران و بستگان با گل به سوی خاوران


اما راه های وروی مسدود شده بود


برخی از جوی و نهر گذشتند


برخی از دیوار بالا رفتند


اما همگی در محل حضور یافتند


عکس جانباختگان بر سر مزارهای بی نام و نشان


گورها گلباران شد


یاران شانه به شانه


سرود خواندند


شعار آزادی زندانی سیاسی سر دادند


خاوران گلباران شد


ستاره باران شد

خاوران سرشار از شعر و سرود و ستاره و گل و شورشد


میترا شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:30 ب.ظ

یک روز در خاوران

قرار ساعت 9 است و من ساعت 8:30 به زور از رختخواب دل میکنم
راه می افتیم به سوی خاوران.. تا بحال آنجا نرفته ام، هر سال دقیقا زمانی که قصد رفتن داشتم مشکلی پیش آمد و موجب شد تا باز هم خاوران را نبینم..
بعد از مدتی سردرگمی در خیابان، حدود ساعت 9:50 میرسیم به محل مورد نظر.. تعداد زیادی از آدمهایی که میشناسم و نمیشناسم جمع شده اند، مقابل ورودی گورستان و نیروی انتظامی راه را بسته..
از ماشین پیاده میشویم و میریم تا ببینیم چه خبر است... زنان و مردان با دسته های گل، منتظر ایستاده اند تا مجوز حضورشان بر سر مزار عزیزانشان صادر شود، میگویند " فراخوان داده اید و قصد دارید شلوغ کنید" نمیدانم، آخر یک نفر نیست بگوید " گیریم که قصد شلوغ کردن داشته باشیم، در این بیابان صدایمان به کجا میرسد؟!
حدودا 15 دقیقه ای منتظر میمانیم تا اجازه میدهند از ایست پلیس عبور کنیم..
جمعیت زیاد است.. میگفتند حدود 300 نفر هم داخل هستند و مراسمشان را برگزار میکنند...
همه شاخه های گل بدست دارند.. مادران پیر و پدران پیرتر .. که امروز اگرچه هنوز لرزش اشک را در چشمانشان پس از 17 سال میبینی، اما سرخوشند از این همه شور و شوق برای بزرگداشت پسران و دخترانشان...
اینجا هیچ نشانی از یک گورستان ندارد ... نه علامتی.. نه نشانی... هیچ... زمین صاف صاف است.. اما گل باران..
اینجا بی آنکه بخواهی دائم مجبوری بغضت را فرو بدهی.. اینها، کسانی که زیر این خاکها خوابیده اند بهترین فرزندان این خاک بوده اند
*******
پدر بگذار بگویم که در تمام این سالها، در زمانی که در سالهای دبستان هموراه ننگ داشتن پدری چون تو را بر سرم میکوبیدند .. در تمام سالهایی که از ترس ، جرات نداشتم تا بگویم پدرم اعدام شده است..
در تمام سالهایی که در میان سوالهای دوستانم که شغل پدرت چیست، ناچار به سکوت بودم.. هیچ گاه هیچ گاه تو را برای مرگت، و برای آرمانت سرزنش نکردم.. اگرچه بی تو بزرگ شدن سخت بود.. اما میخواهم بدانی که امروز بیش از همه سالهای کودکی به تو افتخار میکنم .. هر چند که در تمام آن سالها نیز ارزشمندترین کلام عالم برایم " آزادی " بود که تو برایش جانت را ....
*******
امروز همه آمده اند در خاوران..
بعضی از مادران در حالی که عکس فرزندانشان را در دستشان است و دسته گلی در دست بر سر مزار آنها میروند و اشکی میریزند.. کسانی که پیش از این دیده بودم و نمیشناختم.. زنی که پیش از این در جریان تحصن مقابل اوین برای آزادی دکتر زرافشان دیده بودم و امروز قاب عکسی در دست داشت از 5 پسر و یک دختر که اگر خیلی سنشان بوده باشد، 20 سال است و نه بیشتر.. بغضم را بیشتر فرو میخورم..
********
به به چشمم دوباره به جمال جناب بازجو روشن شد.. چه خوش تیپ آمده بود امروز.. به هر کس نشانش دادم باور نمیکرد این بازجوی اطلاعات باشد، کت و شلوار، عینک آفتابی.. شش تیغه..
و البته یکی دیگر از دوستانی که در پاسگاه گزنگ دیدارش کرده بودیم.. او هم امروز بود و خیلی های دیگر که آنقدر دیدیمشان که کاملا برایمان شناخته شده هستند..
بازجو اما هر بار من را میدید تا می خواستم معرفی اش کنم غیب میشد.. در برنامه یکشنبه گذشته زنان در موسسه رعد، حسابی معروفش کرده بودم.. و بچه ها هم کلی از او عکس انداختند، هر چند نتوانستم هنوز عکسها را پیدا کنم...
خلاصه امروز هم آنجا آمده بود و از دور همه چیز را زیر نظر داشت.. البته اینم بگم که تو برنامه زنان خیلی ناراحت شدم از اینکه بازجوی من اومده عکاس شده، کلی کلاسم اومد پایین..
********
دکتر زرافشان هم آمده، همه دورش جمع شده اند و زرافشان هم با آن کلام شیرینش همچنان می تازد ... کلی به قول خودمان شاکی است و فریاد میزند" اگر امروز برای رفتن بر سر مزار از کسی اجازه بگیریم، فراد برای نفس کشیدن هم به ما اجازه نمیدهند" جمعیت دست میزند و " درود بر زرافشان میگوید" پسری از آن میان دستش را بلند میکند که شعار ندهید ( نیتش خیر است البته و می شناسمش) زرافشان برافروخته فریاد میزند: نترسید، شعار هم بدهید.. باز صدای " درود بر زرافشان" بلند میشود .. و او میگوید، نه برای من شعار ندهید بگویید" زندانی سیاسی آزاد باید گردد" و شور و شوقی در جمع ایجاد میشود، جمعیتی که رفته رفته قصد رفتن داشت.. با زرافشان در حالی که شعار میدهد به سمت مزارها حرکت میکند، سرود خوانان ادای احترام میکند.. و برمیگردد


همه با هم قصد خروج از درب گورستان را داریم که دوربین کسی را گویا میگیرند، زرافشان هم دوباره به داخل برمیگردد تا مذاکره کند و دوربین را پس بگیرد، مثل اینکه آقایان حاضر نیستند چنین کاری بکنند.. باز او فریاد میزند، که به همه بگید برگردند.. می مانیم.. و جمعیت هم یکصدا میگوید " میمانیم"
با نوشین و علی ایستاده ایم و منتظر تا ببینیم چه میشود و جناب بازجو هم پشت سر..
تا بالاخره بینا و کوهیار و.. هم میرسند
بینا هم آن وسط با یکی از امنیتی ها به گمانم جرو بحث پیدا میکند.. و صبح ناز نگران عرقهایش را پاک میکند.. بچه ها جمع شده اند و آرامش میکنند..
گویا مذاکرات نتیجه بخش بوده است... زرافشان در جلوی جمعیت و بینا هم، حرکت میکنند و " زندانی سیاسی آزاد باید گردد" گویان از درب خارج میشویم..
خداحافظی میکنیم و به سمت ماشینها میرویم..
مسیر طوری است که ماشینها تک تک باید عبور کنند.. و جناب بازجو در محل عبور ماشینها ایستاده و درون را با دقت نگاه میکند..
در حال رد شدن هستیم که میبینم ناگهان یکی از مردان را میگیرند، چند نفری میریزند سرش و مشت و لگدی است که بر او وارد می آورند.. جمعیت رفته است و کسی نیست به دادش برسد.. مشتها پشت سر هم بلند میشود و بر سر و روی مرد فرود می آید و او را کشان کشان به داخل گورستان میبرند..
داد میزنم که نزنیدش .... و حصار ماشین اجازه نمیدهد تا بدوم به عادت همیشگی به سمت مرد و تلاشی کنم برای آزادیش.. هر چند اگر میرفتم.. زیر ضربات مشت و لگد خرد میشدم
از مقابل بازجو میگذریم ... درون ماشین را خوب نگاه میکند... سرم را از شیشه بیرون میبرم تا ببینم بر سر کسی که گرفتند چه آمد که میبینم جناب بازجو کشیده ای حواله ی یکی دیگر از مردان میکند و بر سرش فریاد میزند که برود.. روی دیگرش را هم دیدم... دست سنگینی هم دارد.. صدای آن کشیده هنوز در مغزم است..
*******
میگفتند زرافشان مانده تا سایرین را آزاد کنند، و حدود 30 دقیقه بعد هم دستگیر شدگان را آزاد کردند و هم دکتر به خانه اش برگشت..
نمیدانم این خبر تا چه حد درست است ..
تصویر کتک زدن آن مرد هنوز در جلوی چشمم است ...نمیدانم در جیبش دنبال دوربین میگشتند یا چیز دیگر...
به هر حال بازگشتیم و خاوران یک سال دیگر بزرگتر شد..
صدای بازجو هنوز در گوشم است که میگفت:" آخه شما به منافقین هم مگر کار دارید، اونها یک مشت منافق بودند"
و آنقدر کوچک بود که جوابی به حرفش ندادم....

فغان که سرگذشت ما
سرود بی اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قله روسپیان باز می آمدند..
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد
که مادران سیاه پوش
داغداران زیبا ترین فرزندان آفتاب و باد
هنوز از سجاده ها سر بر نگرفته اند


دامون چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:13 ب.ظ http://www.damoun.blogfa.com

ba ejazey modiran mikham ye ax ro send konam be akhabar 22 shbakey 3 omidvaram k az dastam narahat nashin man in axo vase matrah shodan anzali mikham befrestam ba tashakor

وارشجو پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:45 ق.ظ


مسئولان قضائی تایید کردند
مرگ زندانی سیاسی، ولی الله فیض مهدوی




• مسئولان قضائی روز چهارشنبه خبر مرگ ولی الله فیض مهدوی زندانی سیاسی ای را که به اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق در زندان به سر می برد، تایید کردند. آن ها دلیل مرگ وی را «خودکشی در حمام زندان» اعلام کرده اند. زندانیان سیاسی زندان رجائی شهر اعلام کرده اند فیض مهدوی پس از نه روز اعتصاب غذا، ابتدا دچار سکته ی قلبی و سپس دچار سکته ی مغزی شده است. فیض مهدوی دومین زندانی سیاسی است که در هفته های اخیر به دلیل اعتصاب غذا در زندان های ایران درگذشته است. ...



اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱٣٨۵ - ۶ سپتامبر ۲۰۰۶



مسئولان قضائی روز چهارشنبه خبر مرگ ولی الله فیض مهدوی زندانی سیاسی ای را که به اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق در زندان به سر می برد، تایید کردند. به گزارش خبرگزاری کار ایران، فیض مهدوی، پیش از ظهر روز چهارشنبه در بیمارستان شریعتی تهران درگذشته است. فیض مهدوی دومین زندانی سیاسی است که در هفته های اخیر به دلیل اعتصاب غذا در زندان های ایران درگذشته است. پیش از او اکبر محمدی از دانشجویان دستگیر شده در جریان حوادث کوی دانشگاه نیز بعد از نه روز اعتصاب غذا در زندان اوین درگذشت.
به گفته منابع نزدیک به زندانیان سیاسی والله فیض مهدوی پس از نه روز اعتصاب غذا، ابتدا دچار سکته ی قلبی و سپس دچار سکته ی مغزی شد. ولی الله فیض مهدوی، از روز اول شهریور ماه در اعتصاب غذا به سر میبرد. وی پیش از این به اتهام عضویت در سازمان مجاهدین به اعدام محکوم شده بود، که این حکم در اردیبهشت ماه امسال از سوی شعبه تشخیص دیوان عالی شکسته شد، با این حال این حکم هنوز به وی ابلاغ نشده بود.
فیض مهدوی که در سال ۱۳۸۰ بازداشت شده با اعتصاب غذای خود خواهان این بود که که حکم جدید وی از سوی دادگاه انقلاب به او ابلاغ شود، به زندان اوین منتقل شود و با وکلای خود دیدار داشته باشد.
مسئولان قضائی، مدعی شده اند وی روز یک‌‏شنبه در حمام بند محل استراحت خود در زندان رجایی‌‏شهر کرج با حلق‌‏آویز کردن خود اقدام به خودکشی کرد که در این امر ناکام ‌‏ماند و مأموران زندان پس از اطلاع از این موضوع، وی را به بیمارستان شریعتی تهران منتقل ‏کردند.
زندانیان سیاسی گزارش کرده اند که مسئولان قوه قضائیه برای توجیه این ادعای دروغین خود، صبح روز سه شنبه همراه با یک تیم فیلم برداری به زندان رجائی شهر مراجعه کرده و با تهدید و تطمیع از زندانیان سیاسی خواسته اند در برابر دوربین تلویزیونی شهادت بدهند که وی در حمام بند دست به خود کشی زده است.
محمد شریف، وکیل مدافع فیض مهدوی نیز در گفت‌‏وگو با خبرنگار "ایلنا" گفت: روز یک‌‏شنبه در مراجعه‌‏ای که به شعبه ششم دادیاری اجرای احکام دادگاه انقلاب تهران داشتم، به بنده اعلام شد که حکم اعدام موکلم به حبس تبدیل نشده است. وی اتهام موکلش را ارتباط با سازمان مجاهدین خلق عنوان کرد و گفت: طبق اظهارات رییس دادگاه بدوی، موکلم زمانی که از عراق به ایران می‌‏آید به همراه خود مواد منفجره حمل می‌‏کرده که به همراه این مواد، بازداشت می‌‏شود


مینا پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:59 ق.ظ



اگر) فیض مهدوی جان باخته است (؟) مقصر چه کسی است؟



کیانوش سنجری

ksanjari@gmail.com





تا آنجا خبردار شده بودیم که ولی الله فیض مهدوی که در نهمین روز اعتصاب غذای خود در اغما فرو رفت و پوشیده لای پتو توسط هم بندی هایش به بهداری زندان رجایی شهر منتقل شد و به گفته ی مسئولان آن زندان، قلب ِ از کار افتاده اش مجددا احیا شد و به کار افتاد، اما – به گفته ی مسئولان حراست زندان – او به مرگ مغزی دچار شد! (که البته این مسئله به خودی ی خود بحث برانگیز است) و به این ترتیب بود که این زندانی ی امنیتی از زندان رجایی شهر خارج شد (و البته کسی ندیده است که آیا او را از زندان خارج کرده اند یا نه؟ و آیا به موقع خارج کرده اند یا نه؟) و به گفته ی سرپرست سازمان زندان ها، او در بیمارستان شریعتی تهران بستری شده (و آنطور که در متن خبر خبرگزاری ی فارس آمده؛ گویی زندانی ی دست به خودکشی زده، از مرگ رهانیده شده!) و سپس سرپرست در پاسخ به سوالی در مورد وضعیت فیض مهدوی اظهار بی اطلاعی کرده (که این امر نیز غیر قابل قبول است!) و امروز می شنویم ماموران چماق به دست و دوربین به دوش رفته اند به زندان رجایی شهر و با ترفند تطمیع و سیاست تهدید قصد داشته اند از زندانی های اندرزگاه 2 و بخصوص مهرداد لهراسبی اعتراف بگیرند که فیض مهدوی خودکشی کرده و نه اعتصاب غذا! و آنها به همراه خود دوربین فیلمبرداری داشته اند تا اعترافات ِ تلویزیونی ِ (!) زندانی ها را ضبط کنند؟ ( برای چه منظور؟ این سوالی ست که پاسخش روشن است!)

و در حالی که سرپرست سازمان زندان ها در گفتگو با خبرگزاری فارس در مورد وضعیت فیض مهدوی به گونه ای اظهار نظر کرده بود که گویی این زندانی امنیتی توسط پزشکان بیمارستان از مرگ رهانیده شده و به زندگی بازگشته است، امروز می شنویم که خانواده ی فیض مهدوی برای تحویل جسد ِ هم بسته ی خود باید به بیمارستان مراجعه کنند! (سرتاسر این ماجرا در ابهام است!)

اما اینکه ماموران دوربین به دوش رفته اند به زندان رجایی شهر تا با تهدید و تطمیع از زندانیان اندرزگاه 2 اعتراف بگیرند که فیض مهدوی اعتصاب غذا نبوده و دست به خودکشی زده ، آیا باید ما را برای شنیدن خبر ناگوار مرگ ِ زندانی ی سیاسی امنیتی ی دیگری در زندان (آنهم بر اثر عدم توجه مسئولان زندان به حقوق اولیه ی زندانیان) آماده کند؟ (متاسفانه اینطور به نظر می رسد!)

مراجعه ی وکلای مدافع فیض مهدوی (که حتی برای یکبار هم که شده نتوانسته اند با موکل خود ملاقات کنند!) به بیمارستان شریعتی تهران برای رویت جسم ِ بی جان ِ موکلشان بی نتیجه بوده است.

و اگر مرگ مغزی فیض مهدوی – که ماموران زندان نیز آن را تایید کرده اند – منجر به مرگ کامل این زندانی شده است، حال می توان فهمدید که چرا ماموران امنیتی ِ دوربین به دوش به زندان رجایی شهر رفته اند تا این ماجرا را به گونه ای دیگر جلوه سازند!

به نظر می رسد پس از مرگ ِ قتل گونه ی اکبر محمدی، دانشجوی بازداشت شده ی حوادث تیرماه سال 1378 کوی دانشگاه تهران، و موج گسترده ی اعتراض محافل و مجامع مدافع حقوق بشر در سراسر جهان نسبت به آن، باعث شده است حاکمیت از رویارویی با مرگ ِ رازآلود ِ زندانی ی دیگری در زندان اش بهراسد و به ترتیبی که شنیدیم بکوشد با صحنه سازی، این ماجرا را به گونه ی دلخواه ِ خود جلوه دهد.

که البته در هر صورت حاکمیت محکوم است. چرا که نه تنها به درخواست های روشن و قابل فهم ِ زندانی امنیتی اش تن در نداده است، بلکه سعی داشته ماجرای مرگ او را وارونه جلوه دهد.

فیض مهدوی که به مدت 5 سال زیر سایه ی سنگین حکم اعدام بسر می برد، و در اردیبهشت ماه سال جاری (به گفته ی وکیل مدافع اش، آقای محمد علی دادخواه) حکم اعدام او از سوی دادگاه لغو شده بود، تقاضا کرده بود لغو حکم اعدام به صورت رسمی به او ابلاغ شود. (که البته دادگاه مربوطه هرگز به این خواسته ی قانونی ی فیض مهدوی توجه نکرد!) و نیز او که از زیستن در شرایط ناسالم و ناامن ِ زندان رجایی شهر به تنگ آمده بود، دلش می خواست قانون داخلی سازمان زندان ها در مورد نحوه و شرایط نگهداری متهمان در مورد او رعایت شود و به زندان اوین منتقل شود تا باقی مدت حبس اش را در کنار دوستانش بگذارند (که البته سازمان زندان ها در این مورد نیز دستور وزارت اطلاعات را از قانون داخلی خود موثق تر دانست و به این خواسته ی فیض مهدوی تن در نداد!)

و دیگر اینکه فیض مهدوی خواسته بود به او اجازه بدهند تا بتواند با وکیل مدافع اش در زندان ملاقات کند. که نمی دانیم چرا و به چه دلیل به این خواسته ی قانونی ی این زندانی نیز پاسخ مثبت داده نشد!

حال اگر او بر اثر اعتصاب غذا (و حتی اگر آنطور که سرپرست سازمان زندان ها گفته است، بر اثر اقدام به خودکشی در زندان، جان باخته است) چه کسی مقصر است؟ بجز حکمت چه کسی؟ نمی شناسمش!

میترا پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:25 ق.ظ

یک زندانی سیاسی دیگر براثر اعتصاب عذا جان باخت

شبکه صدا وسیمای رژیم روز سه شنبه ۵ شهریور در بخش خبری ساعت ۲۰/۸ بعد از ظهر اعلام کرد، زندانی سیاسی فیض الله مهدوی هوادار سازمان مجاهدین خلق در دستشوئی زندان با لباس شخصی خود اقدام به خودکشی کرده است.

فیض الله مهدوی در سال ۱۳۸۰ به اتهام عضویت در سازمان مجاهدین خلق دستگیر و به مرگ محکوم شد. حکم مرگ وی به دنبال اعتراضات داخلی و بین المللی در اردیبهشت ماه سال جاری لغو گردید، اما این حکم هرگز به وی ابلاغ نشد. او طی انتشار نامه ای نسبت به وضعیت خود اعتراض و اعلام کرد چنانچه حکم جدید به وی ابلاغ نشود و از بند زندانیان عادی در زندان گوهردشت به بند زندانیان سیاسی در اوین انتقال نیابد و با وکیل خود ملاقات نکند، دست به اعتصاب غذا خواهد زد.

جانیان حاکم بر ایران که طی بیست و هشت سال حکومت ننگین خود با اتخاذ شیوهای مختلف در هر دوره از زندان به حذف فیزیکی زندانیان سیاسی اقدام کرده اند، در دوره حاضر برای به مسلخ کشاندن زندانیان سیاسی به جنگ روانی در میان آنان دست زده و با ایجاد فشار و اقدامات تحریک کننده نظیر ایزوله کردن شان در میان زندانیان عادی آنها را به سوی مرگ به دست خود هدایت می کند. به دنبال اتخاذ این شیوه سرکوبگرانه و ضدبشری، تاکنون دور زندانی سیاسی در فاصله کمی از هم بعد از ۹ روز اعتصاب غذا و سپس ایست قلبی در گذشتند.

این بار به شیوه دیگری به جان زندانیان سیاسی افتاده و آنها را به قتل می رسانند.


ناهید پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:40 ق.ظ

شیوه جدید برای قتل زندانیان سیاسی

چند روز پس از درگذشتن اکبر محمدی، یک زندانی سیاسی دیگر به نام ولی ‎ الله فیض مهدوی امروز در تهران جان باخت.

فیض مهدوی مانند محمدی در اعتراض به شرایط اسف ‎ بار اسارت خود در زندان ‎ های مخوف جمهوری اسلامی دو هفته پیش اعتصاب غذا کرد. اما مسئولان جمهوری اسلامی هیچ گونه اهمیتی به این اعتراض ندادند و او را به حال خود رها کردند تا جان دهد. فیض مهدوی از پنج سال پیش در زندان بود و به اعدام محکوم شده بود. مسئولان قضائی جمهوری اسلامی او را متهم به ارتباط با سازمان مجاهدین خلق و داشتن مواد منفجره کرده بودند.

بنا بر گزارش ‎ های منتشر شده، مسئولان زندان هم ‎ بندان فیض مهدوی را زیر فشار گذاشته ‎ اند تا آنان مرگ وی را خودکشی اعلام کنند. و اما به جز اندک اعوان و انصار این حاکمان دیگر کسی نیست که این داستان ‎ های ابلهانه را یک لحظه باور کند.

اکبر محمدی و ولی ‎ الله فیض مهدوی در فاصله ‎ ی کوتاهی و پس از یک اعتصاب غذا در اعتراض به وضعیت خود در زندان جان خود را از دست دادند و رژیم جمهوری اسلامی مسئول مستقیم مرگ آنان است.





david پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:48 ب.ظ

ba har ahgidehi ke dasht,ruhesh shad
soal man amma az kohde man ine ke chera kahnevadehe in aziz manande kahnvadeh mohamadi ashekara jolo nayamad?va chera ishun inhame bisaro seda fot kardand?
albate man in kahbar ro na tayid mikonam va na takzib va anche ro ke shenide-am inja nahgl mikonam.omidvaram dorost nabshe in kahbar
Gofte mishe ke pedare in azize az dast rafte yeki az arteshiyane hukumate padshahi bud ke baad az engehlabe 57 yeki az afradi bud ke kudehtaye noje(paygahe shahrohki ) ra LO dad.
omidvaram injur nabashe.
beharhal yade in aziz gerami,ba har ahgide ke dasht
david

محمد پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:42 ب.ظ

نتایج فحش به خار مادر ....در کشورهای مختلف

مادرت رو...

در :
امریکا
شما به رئیس‌جمهور امریکا می‌گویید "مادرت رو..."، ولی هیچ اتفاقی نمی‌افتد، شما معروف می‌شوید و دربارهء آن کتاب می‌نویسید و میلیون‌ها دلار درآمد کسب می‌کنید. اما بعد از آن، رئیس‌جمهور از شما شکایت کرده و دادگاه شما را مجبور می‌کند که بابت غرامت، همه‌ء پولتان را به رئیس‌جمهور بدهید!

انگلستان
شما به نخست‌وزیر انگلستان می‌گویید "مادرت رو..."، نخست وزیر هم به شما می‌گوید "مادر خودت رو..."!

فرانسه
شما به رئیس‌جمهور فرانسه می‌گویید "مادرت رو..."، میلیون‌ها نفر از مردم به خیابان‌ها می‌ریزند و در حمایت از شما به رئیس‌جمهور می‌گویند "مادرت رو..."! رئیس‌جمهور هم دربارهء جریحه‌دار شدن احساساتش شعری می‌سراید و در روزنامه‌ها و رادیو و تلویزیون منتشر می‌کند!

ژاپن
شما به نخست‌وزیر ژاپن می‌گویید "مادرت رو...". نخست وزیر به شما می‌گوید: "ببخشید، ولی فکر نکنم مادرم از شما خوشش بیاد."!

آلمان
شما به صدراعظم آلمان می‌گویید "مادرت رو...". پلیس به سراغ شما می‌آید و می‌گوید "لطفاً با مادر صدراعظم کاری نداشته باشید."!

سوئد
شما به نخست‌وزیر سوئد می‌گویید "مادرت رو...". از مردم رأی‌گیری می‌شود که آیا شما مادر نخست‌وزیر را... یا نه! اگر رأی مثبت داده شود، شما مادر نخست‌وزیر را...! اگر رأی منفی داده شود، نخست‌وزیر دست شما را در مقابل دوربین‌های تلویزیونی می‌فشارد و برای شما آرزوی موفقیت می‌کند!

ترکیه
شما به رئیس‌جمهور ترکیه می‌گویید "مادرت رو...". رئیس‌جمهور اسلحه‌اش را در می‌آورد و به شما شلیک می‌کند. اگر شما کُرد باشید، رئیس‌جمهور مورد تشویق قرار می‌گیرد! وگرنه او را به دادگاه می‌برند، ولی او در بین راه فرار می‌کند و به یونان پناهنده می‌شود!

سوئیس
شما به نخست‌وزیر سوئیس می‌گویید "مادرت رو...". منشی دفتر نخست‌وزیر، شماره تلفن مادر نخست‌وزیر را به شما می‌دهد تا شخصاً با خودش هماهنگ کنید!

هند
شما به نخست‌وزیر هند می‌گویید "مادرت رو...". نخست‌وزیر شما را دعوت می‌کند و می‌گوید که مادرش فوت شده و شیشهء خاکستر جسد مادرش را به شما نشان می‌دهد و برای شما آواز می‌خواند و گریه می‌کند. وقتی به خانه برمی‌گردید، خانواده‌تان را پیدا نمی‌کنید و سالها به دنبال خانوادهء خود از این شهر به آن شهر آواره می‌شوید و سرانجام در فقر و غربت، از غم و گرسنگی می‌میرید و از داستان زندگی شما بیش از هزار و هفتصد فیلم سینمایی ساخته می‌شود!

کانادا
شما به نخست‌وزیر کانادا می‌گویید "مادرت رو...". نخست وزیر به مادرش خبر می‌دهد. مادر نخست وزیر مقاله‌ای فمینیستی در روزنامه چاپ می‌کند و تبعیض جنسی را به شدت مورد انتقاد قرار می‌دهد و از شما می‌خواهد که پدر نخست‌وزیر را مورد خطاب قرار دهید!

کلمبیا
شما به رئیس‌جمهور کلمبیا می‌گویید "مادرت رو..."، بعد وصیتنامه‌تان را می‌نویسید و در اولین فرصت خودتان را دار می‌زنید. چند روز بعد جسد شما را در حالی که طناب دار بر گردنتان است و با گلوله سوراخ سوراخ شده و با اسید سوزانده شده‌اید، پیدا می‌کنند. پزشک قانونی جسد شما را لاشهء سگ تشخیص داده و در حومه‌ء شهر دفن می‌کند.

چین
شما به نخست وزیر چین می‌گویید "مادرت رو...". نخست وزیر هم به طور لفظی شما و خانواده‌تان را...! سپس خانوادهء شما به کرهء ماه تبعید می‌شوند!

ایتالیا
شما به نخست‌وزیر ایتالیا می‌گویید "مادرت رو...". روزنامه‌ها خبر رسوایی مادر نخست‌وزیر را چاپ می‌کنند و مافیا بخاطر شهوت شما، به شما پیشنهاد همکاری در زمینهء تجارت پورنوگرافی می‌کند! نخست‌وزیر هم برای تلافی، یک بازی دوستانه بین تیم محبوب خودش و تیم محبوب شما ترتیب می‌دهد و داور بازی را می‌خرد و تیم محبوب شما را با نتیجه‌ء مفتضحانه‌ای شکست می‌دهد!

روسیه
شما به رئیس‌جمهور روسیه می‌گویید "مادرت رو...". فردای آن روز شما دچار سانحه شده و در یک تصادف اتومبیل کشته می‌شوید. به خانوادهء شما اطلاع داده می‌شود که شما در حال مستی رانندگی ‌کرده‌اید و شدت تصادف چنان بوده که بدن شما تکه‌تکه شده است!

عربستان
شما به رئیس‌جمهور عربستان می‌گویید "مادرت رو...". همه به شما می‌خندند، چون عربستان رئیس‌جمهور ندارد! شما متوجه اشتباه خود می‌شوید و این دفعه به پادشاه عربستان می‌گویید "مادرت رو...". همه از خنده دست می‌کشند و پادشاه هم زبان شما را قطع می‌کند!

ایران
شما به رئیس‌جمهور ایران می‌گویید "مادرت رو..."؟!!! متأسفم دوست من، دیگر دیر شده! خیلی وقت است که رئیس‌جمهور نه تنها مادرت را، بلکه خودت و خواهر و برادر و پدر و اقوام و همسر و فرزندانت را...!


گیل کٌر جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:24 ق.ظ

آب را گل نکنید .....
آقای ابی ...خیلی بی تربیت تشریف داری . جای لومپنیسم در وارش نیست عزیز . محبت کن برخورد شخصی نکن . اگر با هر کس مسئله داری برایش شخصا ایمیل بزن . اینجا مردم از چهار گوشه دنیا و از پنجره ای ولو مسدود و محدود با همشهریان این جزیره پر خاطره و تب آلود به نجوا مینشینند.
و اتفاقا سقط جنین یکی از حقوق از دست رفته مردم رنج کشیده مان است که اکنون بعنوان نیمی از جمعیت کشور با بیشترین تضییقات دست بگریبانند. از اسمی که بر خود نهاده ای معلوم است که از کدام آبشخور سر بر آورده ای و دمت به کجا متصل است . اما بار کج هرگز بمنزل نرسیده که تو را بتازگی تیر کرده باشند تا سد راه این و آن شوی. همانطور که وارش گفته هر دم از این باغ بری میرسد اما خیالی نیست . وارش را ریگی در کفش نیست که اگر میبود از تو لومپنتر را قبلا ارسال کرده و طرفی نبسته بودند که این نیز بگذرد و رو سیاهی برای زغال و کلاغ سیاه بماند . من و ما بسیاریم و امید است دوستان وارش هم که از تجارب پیچیده تر از این اراجیف بارها عبور کرده اینبار هم دل قوی دارند. ممنون از فرهنگ تحمل و صبوریتان که همچنان بهترین جواب ابلهان در خموشی وزینتان تبلور خواهد یافت.
با بهترین احترامات بپاس ایستادگی وارشی تان.
گیل ْکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد